کد خبر 273245
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۳

من با خدا مصاحبه کرده‌ام!

من با خدا مصاحبه کرده‌ام!

بر خلاف نامش؛ «حراف»، از «حرف» گذشته بود و در عمل به قصد قربت معبود خویش و در نهایت خلوص و گمنامی و بی ادعایی و بی‌ریایی، کمتر نظیری می‌شد برایش یافت. او فانی در عمل برای رضای حق بود و از خود نمی‌گفت و از تبلیغ و هیاهو و سر و صدا و جنجالهای دنیایی عبور کرده بود و به بلندایی دیگر از یقین رسیده بود. آن‌چنان از خود گذشته و ایثارگر بود که وقتی خبرنگاران برای مصاحبه با او هجوم می‌بردند همیشه همین جمله را می‌گفت: «نه! من با خدا مصاحبه کرده‌ام و نیاز به مصاحبه با شما ندارم!» درست مثل روز آخر و ساعتی پیش از آن پرواز به عرش دوست...

به گزارش پایگاه خبری حیات، روز 14 اردیبهشت 1361 روزی است که یک حماسه بزرگ از هوانیروز ارتش پیروز و پرافتخار جمهوری اسلامی ایران، با شهادت و پرواز جاودانه چهار سیمرغ آسمان‌بال افق عشق، در تقویم دفاع مقدس و تاریخ حماسه های این سرزمین ثبت شد. روزی که هوانیروز در جریان عملیات بزرگ «بیت المقدس» و در مسیر آزادسازی خرمشهر قهرمان، بازهم بر قله قهرمانی نشست و پرچم غیرت مدافعان میهن را بر بام و بلندای شرف و شهامت افراشت. از این میان، دو عقاب تیزپرواز هوانیروز ایران، دو پرنده خونین پر و بال عاشق، دو خلبان همرزم و همراه همیشگی در زمین و در آسمان تا لحظه شهادت، شهیدان «قدرت الله خدادادی» و «علیرضا حراف» در آخرین پرواز خویش معجزی دیگر آفریدند از عظمت آسمانی‌مردان قبیله جهاد و شهادت. امیر سرلشکر خلبان «علیرضا حراف» بر خلاف نامش اهل حرف نبود. اهل عمل بود؛ عملی در منتهای خلوص و خاموشی و تنها بقصد قربت و رضای پروردگارش. و این بود که هیچگاه با خبرنگاران مصاحبه نمی کرد و می گفت: «من با خدا مصاحبه کرده ام»! و این شد که خدایش او را مصاحب مقربان و محرمان حریم قرب خویش نمود و شهادت را نصیب این دو یار و یاور همیشگی کرد. او بر قله ای از معرفت و یقین مومنانه نشسته بود که در آخرین پرواز با اطمینان، خبر از شهادت خود داد!

امیر سرلشکر خلبان شهید علیرضا حراف یکی از خلبانان هوانیروز ارتش در دفاع مقدس است که در سال ۱۳۳۲ در شیراز در یک خانواده مذهبی متولد شد. او دوران کودکی و نوجوانی و همچنین دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد. اوایل سال ۱۳۵۱ بود که به علت علاقه خود وارد هوانیروز ارتش شد و بعد از گذراندن دوره‌های نظامی و زبان انگلیسی برای یادگیری پرواز با بالگرد وارد دوره‌های آموزش پرواز شد. چندی بیشتر نگذشته بود که دوره های خلبانی را با موفقیت گذراند و برای خدمت به هوانیروز مسجد سلیمان اعزام شد. یکی از ویژگی‌های ذاتی علیرضا هوش بسیار بالای او بود، اساتید آمریکایی که علیرضا زیر نظر آن‌ها آموزش می‌دید از این ویژگی او آگاه شده بودند و به همین دلیل پس از پایان آموزش‌های خلبانی او را به دوره آموزش استاد خلبانی اعزام کردند. همین هوش او باعث شد تا علیرضا علاوه بر اینکه خلبان خوبی بود به یک استاد خلبان ماهر بالگرد کبرا نیز تبدیل شود و در جوانی با سن کم خود خلبانان بسیاری را آموزش دهد.

چهار خلبان شهید؛ فدیه آسمانی آزادی «خونین شهر»

هوانیروز ارتش در عملیات پیروزمندانه بیت‌المقدس، ۹۵ فروند بالگرد خود را به پرواز در آورد تا نقش مؤثر خلبانان هوانیروز و بالگردهایشان در این عملیات هم افتخار آفرین شود. هوانیروز ارتش با انجام ۵۲۰۰ ساعت پرواز عملیاتی در عملیات بیت‌المقدس و اجرای آتش هوایی و شکار تانک‌های دشمن، شناسایی هوایی، هلی‌برن نیروهای ویژه، تخلیه مجروحین و حمل مهمات، درخواست آتش و پشتیبانی هوایی فرماندهان واحدهای آفندی خودی را با قدرت، اجابت می‌کردند. خلبانانی همچون شهید شیرودی، شهید کشوری، شهید شمشادیان، شهید سهیلیان و بسیاری دیگر از این عزیزان توانستند در سال های دفاع مقدس علاوه بر اجرای موفق ماموریت های خود در دفاع از ایران اسلامی به درجه رفیع شهادت نائل شوند. در جریان عملیات پیروزمندانه «بیت المقدس» که منجر به فتح خرمشهر شد و بزرگترین پیروزی تاریخ دفاع مقدس را رقم زد، هوانیروز ارتش چهار نفر از بهترین خلبانان خود را در صحنه نبرد سنگین هلی‌کوپترهای ایرانی و تانک‌های عراقی از دست داد. شهید خلبان علیرضا حراف، شهید خلبان قدرت‌الله خدادادی، شهید خلبان نصرالله تفضلی و شهید خلبان نصیر رادفر چهار خلبان هوانیروز ارتش بودند که شهید شدند تا خرمشهر به آغوش میهن عزیزمان برگردد. یکی از این شهدا که نقش مهمی در جنگ داشت امیر خلبان شهید علیرضا حراف بود که با مهارت بالای خود در هر پرواز علیه ارتش بعثی تلفات بیشتری را بر بدنه ارتش بعثی وارد می کرد و حماسه های بسیاری در میدان نبرد آفرید و سرانجام همراه با همرزم و رفیق خود در زمین و آسمانها: امیر خلبان شهید قدرت الله خدادادی در حالیکه مشغول به انهدام تجهیزات دشمن بعثی بودند، هدف اصابت موشک قرار گرفته و با پیکری سوخته دعوت حق را لبیک گفتند و عاشقانه به دوست پیوستند: از آسمانی به آسمانی بزرگتر...

با بالگرد، به قلب دشمن می‌زد و اسیر می‌گرفت!

اولین اسرای عراقی که از هلیکوپتر در گرفتن آن‌ها استفاده شد توسط خلبان شهید علیرضا حراف صورت گرفت. داستان را جناب آقای حسن حراف، برادر محترم شهید حراف اینگونه تعریف می‌کند؛ «طبق گفته شهید حراف قبل از شهادت که بنده شنیدم، در عملیات فتح المبین بعد از انهدام تجهیزات نیروهای عراقی بوسیله رزمندگان، شهید حراف مشاهده می‌کند که حدود ۱۷ نفر از از نیروهای بعثی در حال فرار هستند. حراف بلافاصله هلیکوپترش (کبرا) را جلوی آن‌ها نشانده و دست خالی بدون هیچ ترس و واهمه‌ای از هلیکوپتر پیاده شده و به سمت آن‌ها می‌رود. یکی از آنها خود را به مردن زده بود و شهید حراف ضمن حواله یک لگد جانانه به این نیروی دشمن، اسلحه‌ای که او زیر پیراهنش پنهان کرده بود را به غنیمت می‌گیرد و اسرا نیز دقایقی بعد به پشت جبهه تخلیه می‌شوند. همان اسلحه به عنوان تشویق این عمل شجاعانه، به شهید حراف اهدا شد.»

سرهنگ خلبان «عبدالله نجفی» بدون شک برای تمام آشنایان با هوانیروز دوران جنگ نامی آشناست. او نجات جان خود را مدیون شهید حراف است. جریان اینگونه است که در یکی از عملیاتها که او در آن حضور داشت (به فرماندهی شهید حراف) به قصد شکار تانکهای عراقی راهی شده بودند. پس از شکار موفقیت آمیز یکایک تانکهای عراقی و اتمام مهمات، به پیشنهاد شهید حراف با اسکید (پایه بالگرد) به چادرهای باقی مانده در منطقه می‌کوبیدند. پس از اتمام ماموریت، در هنگام خروج از معرکه متوجه می‌شوند یکی از موتورهای بالگرد نجفی آتش گرفته و او مجبور به نشستن داخل نیروهای عراقی می‌شود. زمان برای رسیدن هلیکوپتر رسکیو(نجات) بسیار کم بود، به همین دلیل شهید خلبان حراف در یک اقدام متبحرانه و دلیرانه، داخل نیروهای عراقی و در کنار بالگرد نجفی نشست و با سرعت، سرهنگ خلبان نجفی و کمک خلبان را که روی اسکید هلیکوپتر تشسته بودند از منطقه خارج کرد! هلی کوپتر صدمه دیده لحظه ای بعد در میان آتش کاملا سوخت.

من با خدا مصاحبه کرده‌ام نیازی به مصاحبه ندارم!

اول، من وضو می گیرم چون فردا شهید می‌شوم!

علیرضا حراف و قدرت الله خدادادی از تیزپروازان هوانیروز بودند. غرش توفنده ی مشک آنها زبانزد نیروهای جبهه بود. برق آسا آسمان اصفهان را شکافتند و قله ی رفیع زرد کوه را پشت سر گذاشتند. مقصد پرواز آنها جنوب و خرمشهر بود.باید آزاد میشد. نخل های سوخته و شط غریب شهر ، چشم به راه آنها و دیده به آزادی داشتند. تماس رادیویی خلبان حراف ، بالگردها را در منطقه دهلاویه و نزدیک سوسنگرد فرود آورد. عملیاتی در پیش بود.فتح المبین را به پیروزی رسانیده بودند و حالا نگاه ها به سوی خرمشهر بود. دستور عملیات صادر شد و اولین تیم پروازی بال گشود. حراف و خدادادی در نوک بودند. سه فروند بالگرد جنگنده و یک فروند بالگرد نجات ، برق آسا به سوی تانک ها یورش بردند. ارتفاعات تیزه و برقازه و وسیبور و رقابیه و میشداغ، با شلیک توفنده موشکهای آنها آزاد گردید. یورش تیم دوم آزاد سازی جاده دزفول و دشت عباس و عین خوش را به دنبال داشت.سومین پرواز به شب خورد و پرواز ناممکن شد. ملخ بالگردها که از حرکت ایستاد به سوی آب روان شدند. حراف همه را کنار زد و گفت : اول من وضو می‌گیرم چون فردا شهید می‌شوم. همه با تعجب به او به او نگاه کردند. خدادادی زیر لب نجوا کرد اگر او باشد من هم هستم. همه دور هم جمع شده بودند اما حراف از جمع خارج شد. خدادادی خود را به او رساند و روی تپه کنارش نشست و گفت: تو که رفیق نیمه راه نبودی! حراف در جوابش گفت : اگر قدرت داشتم راه کربلا را باز می‌کردم و دل های تشنه‌ی این مردم را با زیارت حسین (ع) سیراب می‌کردم.

من با خدا مصاحبه کرده ام نیازی به مصاحبه با شما ندارم!

او از نخستین خلبانانی بود که به پاس اسارت گرفتن دشمن به درجه تشویقی و تقدیرنامه مفتخر شد. حراف بر خلاف نامش از حرف گذشته بود و در عمل به قصد قربت و در نهایت خلوص و گمنامی و بی ادعایی و بی سر و صدایی، کمتر نظیری برایش می‌شد یافت. او فانی در عمل برای رضای حق بود و از خود نمی گفت و از تبلیغ و هیاهو و سر و صدا و جنجالهای دنیایی عبور کرده بود و به بلندایی دیگر از یقین رسیده بود. آن‌چنان از خود گذشته و ایثارگر بود که وقتی خبرنگاران برای مصاحبه با او هجوم می‌بردند همیشه همین جمله را می‌گفت: «نه! من با خدا مصاحبه کرده‌ام و نیاز به مصاحبه با شما ندارم!»

صبح فردا رسید و آنها آماده پرواز بودند که خبرنگار بازهم به سوی حراف رفت اما حراف به هیچ عنوان حاضر به مصاحبه نشد. همانگونه که مشی همیشگی او بود. سپیده در حال زدن بود که پرواز کردند. همان تیم دیروز و مثل همیشه حراف و خدادادی در نوک حمله و در چپ و راست دو بالگرد کبرای دیگر. با هر شلیکی تانکی مشتعل میکردند و با هر راکتی خودرویی به آتش کشیده می کشیدند. فریاد الله اکبر نیروهای پیاده خبر از پیش روی همه جانبه می داد. فتحی بزرگ در پیش بود. وجب به وجب و خانه به خانه خرمشهر پیش می رفتند و بر نخل های سوخته و در و دیوار شکسته بوسه می زدند. غریو "خرمشهر آزاد شد" سقف آسمان را شکافت و تا آخرین نقطه مملکت پیچید.دشمن خیل خیل دست ها و زیر پوش های سفید را بالا می برد و تسلیم می شد. حراف و تیم پروازیش همچنان به آتش میکشیدند و پرواز می کردند. فریاد ( مهمات تمام کردیم) خدادادی ، حراف را به خود آورد. دستور عقب نشینی را صادر کرد. خروج آنها مصادف با ورود دومین تیم جنگنده هوانیروز شد. تیم اول به محل استقرار خود بازگشت و نیروهای فنی به سرعت مهمات گذاری کردند.

قدرت! آماده باش... این آخرین پرواز است!...

حراف و خدادادی با تیمشان پرواز کردند. حراف اخرین نجوایش را از دل سیم به گوش خدادادی می رساند: «قدرت!، آماده باش آخرین پرواز است...» ساعتی از پرواز نگذشته است. نگاه یاران هوانیروز به دل آسمان دوخته شده است. باید پیدایشان شود. اولین بالگرد کبرا از راه می رسد. دمی نیز بال زنان در کنارش می نشیند. سومی هم که بالگرد نجات است پایه هایش زمین را لمس میکند. چهارمین کبری؟ نگاهها گره میخورد و نگرانی در آنها موج میزند. نجواهای: «حراف و خدادادی هنوز برنگشته اند» دهان به دهان شنیده میشود و یکباره همگی به سوی سه بالگرد زمین گیر هجوم می برند. سرهای 6 خلبان به روی دست ها و شانه هایشان تکان میخورد... خرمشهر آزاد می شود و نخل ها به پرواز در می آیند.

من با خدا مصاحبه کرده‌ام نیازی به مصاحبه ندارم!

لحظه‌ی «آغاز» من روئید در «پرواز» من...

سرانجام شهید سروان خلبان علیرضا حراف در تاریخ چهاردهم اردیبهشت 1361 در منطقه جنوب حین اجرای ماموریت آزاد سازی خرمشهر به همراه کمک خود شهید ستوان خلبان قدرت الله خدادادی به درجه رفیع شهادت نایل گردید. آن دو تیزپرواز دلیر، اگرچه به چشم ظاهر، تحقق آرزوی خود را در آزادی خرمشهر ندیدند و پیش از این فتح بزرگ به ضیافت جوار حق شتافتند اما آنان همراه با شهیدانی دیگر و تک ستارگان سرخ و سوخته بال «الی بیت المقدس»؛ از «محسن وزوایی» و «اکبر قدیانی» و «حسین قجه ای» و... راهگشایان و فاتحان حقیقی خونین شهر قهرمان هستند.

التماس «خدادادی» برای گرفتن جا در کاروان شهادت و همراهی با «حراف»!

و اما ماجرای همراهی آخر این دو همسفر در سفر شهادت و پرواز به آسمان قرب خدا، شنیدنی و شگفت است. «شهید خدادادی» از مرخصی، خود را با عجله به ماموریت می رساند و با اصراری عجیب، می خواهد تا همسفر «حراف» باشد! با اصرار و التماس، کمک خلبان تعیین شده را راضی می کند تا او به جایش همراه حراف در این پرواز باشد. ماجرا از این قرار است که در آخرین پرواز شهید حراف، کمک خلبان وی مشخص شده بود. شهید خدادادی در آن زمان در مرخصی به سر می‌برد که زودتر از موعد مقرر، خود را به گروه رساند و درخواست پرواز کرد. فرمانده عملیات او را که دید گفت چند روز از مرخصی تو باقی مانده چرا آمدی که خدادادی در جواب پاسخ می‌دهد ماندن برایم غیر قابل تحمل بود. آمده‌ام بجنگم. آیا حراف امروز پرواز می‌کند؟ فرمانده عملیات پاسخ می‌دهد: بله، اما کمک خلبانش مشخص شده و تو نمی‌توانی با حراف پرواز کنی. شهید خدادادی به سرعت به سراغ کمک خلبان حراف رفته و به او می‌گوید امروز جای خود را به من بده. اما هر چه اصرار می‌کرد جواب سر بالا می‌شنید. او می‌گفت من مدت‌ها منتظر چنین پروازی هستم نمی‌توانم جای خودم را به تو بدهم. خلاصه آنقدر خدادادی التماس کرد تا اینکه او علی رغم میل باطنی جای خودش را به او داد. و سرانجام....

منبع: نوید شاهد

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha